اطلاعیه

سلام.
وبلاگ قراره تغییر کنه و دیگه داستان ♡ خاطرات قلبم ♡ رو ادامه نمیدم.
تا یه مدت وبلاگم تقریبا غیر فعال خواهد بود و شاید پست های قبلی رو پاک کنم.
از کسانی که ازم حمایت کردن ، ممنونم.
خدانگهدار.
سلام.
وبلاگ قراره تغییر کنه و دیگه داستان ♡ خاطرات قلبم ♡ رو ادامه نمیدم.
تا یه مدت وبلاگم تقریبا غیر فعال خواهد بود و شاید پست های قبلی رو پاک کنم.
از کسانی که ازم حمایت کردن ، ممنونم.
خدانگهدار.
سلام.
قبل از اینکه پارت 4 رو بخونین ، باید یکی رو بهتون معرفی کنم.
کسی که در پارت اول و دوم ، برای استقبال اومده بود ، خانم اِمِلاین هست که تقریبا شرایطی مثل ناتالی داره ( از نظر شغلی )
امیدوارم خوشتون بیاد.
خانم اِمِلاین به سویم آمد و مرا به طبقه بالا راهنمایی کرد. روبروی یکی از اتاق ها ایستادیم و پس از چند دقیقه ، وارد شدیم.
تمام وسایلِ اتاق ، با صلیقه و دقت خاصی ، چیده شده بودند. به خانم اِمِلاین لبخند زدم و پس از مرتب کردن وسایلم ، به رخت خواب رفتم.
صبح با اشتیاق بیدار شدم و لباسهایم را عوض کردم. از پنچره به بیرون و طلوع خورشید ، نگاه می کردم که با تقه ای به در ، چشم از آن برداشتم.
_ بفرمایین داخل
خانم اِمِلاین در را باز کرد و با مهربانی به من لبخند زد.
اِمِلاین : سلام عزیزم ، صبحت بخیر
_ سلام ، ممنون ، صبح شما هم بخیر
اِمِلاین : صبحانه آمادس و بعد هم مدرسه جدید
_ ممنون
همراه با خانم اِمِلاین ، از اتاق خارج شدم و به اولین اتاقی که دیشب دیدم ، رفتیم.
پس از صَرفِ صبحانه ، آماده شدم و همراهِ خانم اِمِلاین ، به مدرسه رفتم.
در ماشین را باز کردم و با کشیدن نفس عمیق ، از ماشین پیاده شدم. رو به خانم اِمِلاین ، لبخند زدم و به سمت مدرسه رفتم. از پله های بیرون در مدرسه ، بالا رفتم و به حیاط ، نگاه کردم. دستی روی شانه ام قرار گرفت و مرا متوجه خود کرد.
به سمت فَرد چرخیدم که با لبخند نگاهم کرد.
+سلام ، من زویی لی هستم
من هم لبخند زدم و خود را معرفی کردم.
خب ، اینم از پارت 4 داستان ♡ خاطرات قلبم ♡.
اگر حمایت کنین ، زود به زود پارت میذارم.
خدانگهدار.
سلام به همگی.
اینم یه پارت دیگه از داستان.
پشت در های مرمری، زیبایی خاصی وجود داشت که مرا مجذوب خود کرد. داخل عمارت با سنگ های بیرون عمارت، ساخته شده بود.
روبرویم ، سالنی زیبا قرار داشت که به چهار پنجره منتهی می شد. پنجره ها با اندک فاصله ای از سقف ، تا کف سردِ عمارت ، کشیده شده بودند .
پرده هایی ظریف و زیبا ، پنجره ها را قاب گرفته بودند و در نسیم ملایمی که می وزید ، در حرکت بودند.
در هر طرف سالن ، یک در و کمی عقب تر از آن ، یک راه پله قرار داشت.
به سوی دری که سمت راست قرار داشت ، رفتم. دستم ، درِ سرد را ، لمس کرد و آن را باز کردم. روبروی در ، پنجره هایی به زیبایی پنجره های سالن ، اما کوچکتر ، قرار داشت. در اتاق ، تنها یک میز مستطیل شکل و تعداد زیادی صندلی ، اطراف میز ، به چشم می خورد.
به طرف دیگر سالن رفتم و در را گشودم. در مقابل چشمانم ، کتابخانه ای بزرگ و با شکوه نمایان شد و لبخندی بر لب هایم نشاند.
از کتابخانه خارج شدم و به راه پله ها نگاه کردم.
دیوار های کنارِ پله ها را ، آیینه هایی زیبا ، زینت بخشیده بودند. پس از تعدادی آیینه ، بخشی از دیوار نمایان می شد که دارای طرحی زیبا و منحصر به فرد بود. پس از آن ، مجددا آیینه ها قرار می گرفتند و این الگو ، تکرار می شد.
انگشتانم ، نرده ها را لمس کردند. نرده ها به ظرافتِ گل برگ و به خنکی آبِ چشمه بودند.
ممنون میشم که حمایت کنین تا منم پارت های بعدی رو بذارم.
خدانگهدار.
سلام.
اینم از پارت دوم.
امیدوارم خوشتون بیاد.
چند سال قبل ...
در باز شد و نور مهتاب چشمانم را نوازش کرد و لبخند بر لب هایم نشاند.
از پله ها پایین رفتم و به تنها کسی که به استقبالم آمده بود چشم دوختم. او به من خوش آمد گفت و خود را معرفی کرد. لبخند زدم و سوار ماشین شدم.
پس از مدتی به عمارتی زیبا و با شکوه رسیدیم. گل های رز صورتی، پیچ خورده بودن و دروازه سفید عمارت را در زیبایی خاصی، فرو می بردند. مسیری با سنگ های صورتیِ متفاوتی، به سوی پله های عمارت می رفت. پله ها به رنگ سفید بودند و رگه های صورتی براق داشتند. ستون های بیرون عمارت، از سنگ مرمرِ سیقل خورده، ساخته شده بودند. در نمای بیرون عمارت از سنگ های مرمر سفید استفاده شده بود که در انتها، به دری دو لنگه، زیبا و صورتی رنگ، ختم می شد. حیاط جلویی عمارت با گل های رز سفید و صورتی، تزیین شده بود.
از ماشین پیاده شدم و به عمارت چشم دوختم. خیلی زیبا بود. قدم در مسیر سنگی گذاشتم و از پله ها بالا رفتم.
خب، پارت دوم تموم شد.
اگر حمایت کنین، به زودی پارت بعدی رو میذارم.
خدانگهدار.
سلام.
ببخشید که پارت های بعدی داستان رو نذاشتم.
به دلایلی این مدت حالم خوب نبوده و نمیدونم کی میتونم پارت جدید بدم ولی سعی می کنم به زودی پارت بعدی داستان رو بذارم.
بابت حمایتتون هم ممنونم.
خدانگهدار.