Miraculous

Miraculous

سلام.

اینم از پارت دوم.

امیدوارم خوشتون بیاد.

 

چند سال قبل ...

در باز شد و نور مهتاب چشمانم را نوازش کرد و لبخند بر لب هایم نشاند.

از پله ها پایین رفتم و به تنها کسی که به استقبالم آمده بود چشم دوختم. او به من خوش آمد گفت و خود را معرفی کرد. لبخند زدم و سوار ماشین شدم.

پس از مدتی به عمارتی زیبا و با شکوه رسیدیم. گل های رز صورتی، پیچ خورده بودن و دروازه سفید عمارت را در زیبایی خاصی، فرو می بردند. مسیری با سنگ های صورتیِ متفاوتی، به سوی پله های عمارت می رفت. پله ها به رنگ سفید بودند و رگه های صورتی براق داشتند. ستون های بیرون عمارت، از سنگ مرمرِ سیقل خورده، ساخته شده بودند. در نمای بیرون عمارت از سنگ های مرمر سفید استفاده شده بود که در انتها، به دری دو لنگه، زیبا و صورتی رنگ، ختم می شد. حیاط جلویی عمارت با گل های رز سفید و صورتی، تزیین شده بود.

از ماشین پیاده شدم و به عمارت چشم دوختم. خیلی زیبا بود. قدم در مسیر سنگی گذاشتم و از پله ها بالا رفتم.

 

خب، پارت دوم تموم شد.

اگر حمایت کنین، به زودی پارت بعدی رو میذارم.

خدانگهدار.

 

سلام.

ببخشید که زودتر نذاشتم.

امیدوارم خوشتون بیاد.

 

در باز شد و نور خورشیدِ در حال طلوع ، چشمانم را زد و مانع از دیدم شد.

بر روی پله اول قدم گذاشتم و به روبرو چشم دوختم. همه چیز همان گونه بود که به یاد می آورم. همان گونه که زمانی مجبور به ترکشان شدم.

پله ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم و به روبرو نگاه کردم.

نگاهم ، با نگاهی مهربان و پر مهر تلاقی کرد. با نگاه کسی که سال ها پیش مرا بدرقه کرده بود و حال برای استقبالم آمده بود. کسی که اولین باری که به اینجا آمدم نیز برای استقبال از من ، آمده بود.

با دیدنش ، لبخند مهمان لب هایم شد و به سمتش دویدم. او با مهربانی آغوش پر مهرش را به رویم گشود و من در آغوشش جای گرفتم و اشک هایم گونه هایم را تر کردند.

پس از مدتی ، دل از آغوش پر مهرش کندم و همراه او ، سوار ماشین شدم.

به بیرون چشم دوختم و غرق در خاطراتم شدم. هر خیابانی که وارد آن می‌شدیم ، سرشار از خاطرات تلخ و شیرین فراوانی بود.

 

خب ، اینم از پارت اول.

اگر حمایت کنین ، زود به زود پارت میذارم.

خدانگهدار.